زندگی در کانادا از زبان یک مهاجر

زندگی خانوادگی؛ خانه‌ای که باید دوباره ساخته شود

مهاجرت فقط چمدان بستن و خداحافظی نیست، گاهی مثل زلزله‌ای‌ست که در ساختار عاطفی خانه‌ات ترک می‌اندازد. خانواده کوچک من هم از این تکان در امان نماند. همسرم غرق کار بود و من مانده بودم با مسئولیت‌های جدید، زبان جدید، شهر غریبه و تنهایی‌ای که شب‌ها از لای دیوارهای خانه بالا می‌زد. گاهی با خودم فکر می‌کردم که شاید این مهاجرت فقط من را خسته‌تر کرده، نه قوی‌تر.

اما آرام‌آرام یاد گرفتم خانه را می‌شود با چیزهای تازه‌ای دوباره ساخت. با تکه‌تکه‌های کوچک مثل یک فنجان چای در بعدازظهر، یا چسباندن عکس‌های خانوادگی روی در یخچال. ساختن روتین روزانه، تمرکز روی سلامت روان، و خلق لحظات ساده ولی آرامش‌بخش، شد سنگ‌بنای خانه‌ای که دیگر در ایران نبود، اما هنوز می‌توانست پناه باشد.

یکی از مسائلی که بین خانواده‌های مهاجر زیاد دیده‌ام، جابجایی نقش‌ها و سرعت نابرابر تطبیق با شرایط جدید است. یکی از زوجین زودتر جا می‌افتد و دیگری هنوز دنبال تکه‌های هویت گمشده‌اش می‌گردد. اگر این تفاوت‌ها بیان نشود، می‌توانند به شکاف‌های عمیق‌تری تبدیل شوند. گاهی فقط باید بنشینی، نه برای حل مشکل، فقط برای شنیدن و درک کردن.

یادم هست شبی که از فرط خستگی بغض کرده بودم و همسرم، که فکر می‌کرد همه چیز مرتب پیش می‌رود، گفت: «داری زیادی سخت می‌گیری». آن شب بحث‌مان بالا گرفت، ولی از دل همان اختلاف، به تصمیمی رسیدیم که رابطه‌مان را نجات داد: هر هفته بنشینیم و فقط از حال هم بپرسیم، بدون قضاوت. آن گفت‌وگوهای هفتگی، خانه‌مان را نجات داد، نه اسباب و اثاثیه‌اش، بلکه قلبش را.

زندگی در کانادا

معادل‌سازی مدارک؛ برگشت به نقطه صفر

یکی از اولین و دردناک‌ترین واقعیت‌هایی که بعد از مهاجرت با آن روبه‌رو شدم، بی‌اعتباری مدارکی بود که سال‌ها برایش زحمت کشیده بودم. نه اینکه بی‌ارزش باشد، ولی اینجا باید از نو ثابت می‌کردی که واقعاً همان کسی هستی که مدرکت نشان می‌دهد. انگار وارد بازی‌ای شده بودی که قوانینش را بلد نبودی و هنوز نمی‌دانستی توپ را از کدام دروازه باید بگذرانی.

اگر در یکی از رشته‌های تخصصی مثل پزشکی، مهندسی، پرستاری یا حقوق تحصیل کرده‌ای، باید خودت را برای فرآیندی طولانی، پیچیده و گاهی ناامیدکننده آماده کنی. باید مدارکت را به سازمان‌هایی مثل WES بفرستی، آزمون بدهی، دوره بگذرانی و حتی گاهی از سال اول دوباره شروع کنی. من آدم‌هایی را دیده‌ام که بعد از ده سال سابقه کاری، اینجا در صف کلاس‌های آمادگی آزمون نشسته‌اند.

اما این سختی پایان ندارد. اگر از اول با برنامه‌ریزی شروع کنی، گام‌به‌گام جلو بروی و از منابع و راهنماهای درست کمک بگیری، بالاخره این راه هم طی می‌شود. و وقتی دوباره وارد حرفه‌ات شدی، آن لحظه‌ای که دستت را روی صندلی مطبت می‌گذاری، یا اسم خودت را روی کارت شغلی‌ات می‌بینی، می‌فهمی که این مسیر، با همه سختی‌هایش، ارزشش را داشته.

 

یک دوست نزدیک دارم که در ایران دندان‌پزشک بود. مهاجرت برای او یعنی برگشت به نقطه صفر. از گرفتن مدارک پایه تا گذراندن دوره‌ها و امتحان‌های سخت، راه درازی پیش رو داشت. اما حالا، چهار سال بعد، در همان ساختمانی که روزی برای کلاس زبان می‌رفت، مطب خودش را دارد. مهاجرت برایش آزمونی شد، نه فقط برای مدرک، بلکه برای عزم، اراده و ایمان به خودش.

ادامه داستان من را بخوانید.